بِ مثل بهار

ساخت وبلاگ

امکانات وب

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 66 تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت: 4:33

سلامدقت کردم هیشکی اندازه من حرف نداره.هر روز هم بخوام پست بذارم بازم یه پست طویل میشه آخرش.کلا پرحرفم.البته امان از روزی که بخوام کم حرف بشم.خوبید؟دیشب تا نزدیکای اذان من و آمار کشتی گرفتیم.یه قرار هم با همکار سابقم گذاشتم که امروز بریم بیرون.اون میخواست کتاب بخره منم ازش کتاب بگیرم.کتاب درسی البته.دوستم رشته اش آماره گفتم از کتاباش بگیرم و تمرین بیشتر حل کنم مسلط تر بشم.آخه استاد که نمیاد از جزوه سوال بدهاین همکارم همسن منه بعد به خاطر مشکلات بیکاری و اینا میخواد دوباره از اول کنکور تجربی شرکت کنه.تو شهر ما هر کی پرستار باشه فرتی میره سرکار با حقوق آنچنانی.یا تو رشته های اتاق عمل.پذیرشش خیلی بالاست.یه کوچولو منم قلقلک داده شدم واسه اینکار.فکر اینکه دوباره همه چی از اول شروع بشه آدمو اذیت میکنه. بهش میگم زندگیمون عین یه کلافه که سرش پیدا نیست.گمش کردیم.اصلا نمیدونیم باید چیکار کنیم.یه زمانی دعای مادربزرگا این بود که خدا هیشکیو به چه کنم چه نکنم دچار نکنه.یادم نمیاد این دعا در حق من هم شد یا نه.ولی اینو میدونم الان دچار این قضیه شدم.بگذریمرفتیم شهر بغلی و اون مسیری که من دوست دارم رو پ بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 103 تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت: 4:33

سلاماین روزا که میدونید همه جا پر شده از شعارهای نه به خشونت بر علیه زنان.همه جا نارنجی شده.من یه کم در این مورد حرف دارم(بسم الله باز این شروع کرد)خشونت علیه زنان رو چی تعریف میکنیم؟اینکه یه زن گوشه خونش از شوهرش یا پدرش یا برادرش کتک بخوره؟خب اینکه هست.امروزه روز هر چند خیلی کم شده ولی هنوزم وجود دارن همچین مردایی که از مردی فقط اسمشو یدک میکشن که آرزو میکنم خدا هدایتشون کنه.ولی آیا خشونت فقط همینه؟من که میگم نه.این روزا خانوما پرچم نارنجی گرفتن دستشون و نارنجی میپوشن و با این حرکت نمادین میخوان به دنیا یه چیزی بگن.زنا مورد خشونتن.هم تو جامعه ما، هم تو جوامع به ظاهر متمدن غربی. البته تو کشور ما نمود بیشتری داره.همون وقتی که صاحب کارشون ازشون کار بیشتر میکشه بدون اینکه حق اضافه کاریشون رو پرداخت کنه مورد خشونت قرار میگیرن.همون موقع که میرن تو صف یه اداره ای می ایستن و یه آقایی از راه نرسیده صِرف اینکه یه مرده سریع میره جلو و کارشو راه میندازه مورد خشونت قرار میگیرن.همون وقتی که پشت فرمون میشینن و تو ترافیک بی توجه به وجود ماشینهای جلویی راننده ها از پشت سر دستشون رو میذارن رو بوق که ب بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 70 تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت: 4:33

سلاماستادمون دو تا جزوه داده قراره مشخص کنه از هر کدوم کجاها رو بخونیم هنوز خبر نداده.منم موندم ویلون و سرگردون.دست و دلم به خوندن نمیره.چه وضعشه خب...باید بگه دیگه...این استادا چرا یه ذره درک نمیکنن ما رو.خب من الان باید تکلیفم روشن باشه که بشینم و درسم رو بخونم.من که استاد نمیشم ولی اگه شما هستید یا شدید خدایی دانشجوی بدبخت رو درک کنید.ایشششابدا هم حوصله درس ندارم.دلم هر کاری رو میخواد به جز درس خوندن.حتی لباس شستن رو هم الان دوست دارمدیگه به عمق فاجعه پی ببرید.خدایا این ترم هم بگذره...خسته شدم دیگه...سرم درد میکنه.برنامه روزانم بهم ریخته.شبا بیدارم روزا میخابم.اشتهای هیچی رو ندارم.کاملا حس میکنم معدم خالیه ولی هیچی دلم نمیخواد بخورم.هر چی میخورم بهم مزه نمیده.خلاصه که همه چی قاراشمیشه.متنفرم از هر چی درس و امتحانه.سر پیری این چه دستمالی بود بستم سرم آخهههههه...چند وقت پیش رفتم نوک موهامو چیدم.موخوره گرفته بود.الان داشتم تو موهام میجوریدم دیدم یه چند تا موخوره بازم هست.بچه ها سشوار موخوره میندازه به موها؟من همیشه بعد از حموم سشوار میکشم همه جای موهامو.اگه میندازه که دیگه نکشم.اگه نکش بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 139 تاريخ : چهارشنبه 24 آذر 1395 ساعت: 4:32

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] بِ مثل بهار...

ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 22:56

سهلامخوفید؟من اِی بدک نیستم.یه جورایی دل گرفتگی اومده سراغم.واسه همینم واسه خودم یه چیزی تجویز کردمالان میگم چیفک کنم خیلیاتون سایت رنگی رنگی رو میشناسید.خیلی عشقولیه.من دوستش دارم.ولی تا حالا چیزی ازشون نخریدم.یه کتابی دارن با عنوان کتاب رنگ آمیزی بزرگسالان. دیدید دیگه.تو شهر ما از این قرتی بازیا نیست.یه کمی هم انصافا گرونه.بعد دیدم چقد دلم رنگی پنگی میخواد.از اونجایی که محدودیت همیشه خلاقیت میاره این شد که این شد.واسه خودم رفتم یه دفتر نخاشی خریدمبعدشم از نت یه سری طرح که دوستش داشتم دانلود کردم و کپی کردم رو دفترم شروع کردم به رنگ کردن.ایناهاشبهار-پنج ساله از خونشونولی رنگا معجزه میکنناااا...خیلی خوب بود و خیلی این کار رو دوست داشتم.شاید بعضیا بگن چه بچه بازی مسخره ای.ولی من از کارم دفاع میکنم.وقتی غمهای بزرگ و دردای بزرگتری تو سینت داشته باشی دلت میخواد حتی شده پنج دقه شده ازشون فرار کنی.حالا میخواد با رنگ کردن باشه، میخواد بافتنی باشه،میخواد حرف زدن با یه عروسک باشه.نخندید بهماااا ولی من هنوزم با عروسکام حرف میزنم.شاید از بی کسیه.از هر چیزی که باشه این کار بهم آرامش میده.همه اینا بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 113 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 22:55

چقدر جای تو اینجا ،در کنار من، توی نگاه من، خالی است."کتاب مثل خون در رگهای من-احمد شاملو"سلامامروز سالروز تولد احمد شاملو هستش.من اون کتابی که بالا اسمشو نوشتم نخوندم ولی احتمال زیاد پر از عاشقانه های زیبا باشه.اگه شاملو رو از ادبیاتمون حذف کنیم بدون شک جای خالیش به شدت تو ذوق خواهد زد.چقدر خوبه که بوده و حجم زیادی از بیان عاشقانه ها رو به دوش کشیده.روحش شاد.داشتم فکر میکردم چه ادبیات پر و پیمونی داریم.اثر تمام شاعرا و نویسنده هامون رو که بخونیم رد پای عشق توشون کاملا محسوسه.زندگی بدون عشق خیلی زشته.پوچ و بی مفهوم.البتهههه نه فقط عشق به یه شخص خاص.که اگه باشه دیگه زندگی گلستانه.عشق دو طرفه هاااا...هر کی داره حسابی ازش مراقبت کنه و مثل گل گلدونش بهش برسه و آب و کودش به موقع باشه که خدا نکرده نخشکه.و هر کی هم نداره...من یه مدته خیلی به این جمله فکر میکنم "بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی"شما هم بهش فکر کنید.به نتایج جالبی میرسید.یه بار به یکی گفتم گفت چه حرف چرتی.بدون اینکه بهش فکر کنه همینجوری یه چیزی گفت.این جمله مال نلسون ماندلا هستش.و به نظر من پر ا بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 76 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 22:55

مهر گذشت...ولی مهربان من نیامد...آبان هم...تو شبای بارونیش هر چی از پنجره سرک کشیدم کسی نبود...امان از درس کتاب فارسی کلاس اول دبستان.آخه این چه درسی بود یادمون دادن...آن مرد در باران آمد! و انتظار شد شریک تمام روزهای بارونی ما...و دلشوره...دلشوره اینکه مبادا چتر فراموشش بشه...مبادا سرما بخوره...مبادا...امان از این مباداها...مباداهایی که تو رو مبتلا میکنه.مبتلا به چیزی که خیلی غریبه.و اینک آذر...دختر قشنگی که گونه هاش از هُرم عشق سرخِ سرخه.مثل آتیش.آه آذر...آذر قشنگم.ته تغاری پاییز دوست داشتنی من.من گمون میکنم تو از همه بچه های پاییز عاشق تری.آخه فقط به تو مهلت بیشتری داده شده.یک دقیقه بیشتر...یک دقیقه بیشتر برای دیدار معشوق...میشه منم دل ببندم به اون یک دقیقه؟؟؟یک دقیقه برای معجزه ای که عمریه منتظرشم...------------------------------------------------------------------------------------------------------------سلاممتن بالا رو همینجوری دلی نوشتماصلا این همه انتظار همش تقصیر پاییزه.برای شما هم اینجوریه؟یا فقط من اینجوریم؟احتمالا از عوارض روزای آخره پاییزه.شما مراقب خودتون باشید.بدرود بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 88 تاريخ : دوشنبه 22 آذر 1395 ساعت: 22:54

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 107 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 8:14

  آبانِ هزار و سیصد و نود و پنج خورشیدی هم داره به لحظات پایانی خودش نزدیک میشه.چشم رو هم بذاریم این دو روز هم مثل 28 روز قبلی  به پرونده ی  پاییزی بایگانی ذهنمون الصاق میشه.آذر آتیش پاره بدو بدو از راه رسیده و داره از پشت پرچین باغ خودنمایی میکنه.همین درختهایی که برگای رنگارنگشون رو به زمین بخشیدن گواه اومدن آذرند.درختها دارن عریان میشن.و این یعنی...خیلیا میگن عریانی درخت یعنی مرگ...یعنی مرگ؟؟؟نه.اونا فقط دارن میرن به یه خواب عمیق.بوی بهار که بیاد دوباره جوونه میزنن.عریانی درخت به معنای مُردن نیست...سلام به دوستانِ جانامروز رفتیم یه جای خیلی قشنگ.یه روستای زیبا...هر چی بخوام بگم حق مطلب رو ادا نمیکنه.خودتون ببینید.در عین اینکه مدرن شده بود ولی بافت سنتیش رو احیا کرده بودن و فوق العاده جای تمیز و با صفایی بود.من خیلی دوستش داشتم.از آب و هواش نگم که اصلا قند و نبات بود.دل تهرانیا بسوزه.وقتی تو کوچه ها داشتم قدم میزدم خودمو یه دختر روستایی تصور کردم.دختری که تو یه عصر پاییزی گیسوان بافته شو زیر روسری بلند محلیش پنهون کرده و یه لباس محلی که متشکله از یه دامن بلند پر چی بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 94 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 8:13

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 87 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 8:13

مهر گذشت.آبان گذشت.و  اینک آذر... شق و رق و اتو کشیده، پشت در ایستاد و کلون در را نواخت. با وقار و متانت وارد شد.همراه با یک چمدان سرما...یک چمدان پر از دانه های سپید برف...و یک کاسه پر از انارِ دانه کرده...و من پرم از دلتنگی...آخر تو  نیستی و تنهایی به من انار نمی چسبد...سلامخوب هستید؟در و پنجره ها رو بستید؟عاقوووووووو چقدر سردههههه...اگه یهو دیدید نیستم بدونید قندیل بستم و با بهار سال آینده یخم وا میشه مادر...والا بوخوداااا عصری که بیرون بودیم یه چند تا دونه برف رقصان رقصان داشتن فرود میومدن ولی خب دیگه افتخار ندادن.الانم فقط، ایتز وِری کولد.عزاداریهاتون مورد قبول درگاه حق.اربعین هم تموم شد.و باز هم من و امثال من جاموندیم از قافله عشق.اصلا آدم یه حالی میشه وصف نشدنی.انقد دوست دارم برم کربلا که حد نداره.خدایا قسمتمان نما.آمین.دیگه حرفم نمیاد.همینقدر بسه.مراقب خودتون باشیدبدرود بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 115 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 8:13

سلاممن حالم خوبه.نه اینکه اتفاق خاصی افتاده باشه مثل یه معجزه،یا همه چی درست شده باشه.نچ.همه مشکلات به قوت خودشون باقین.ولی من حالم خوبه.الانم نشستم تو اتاق گرم و نرمم.پاپوشامو پوشیدم و اشارپم رو هم از لباس زمستونیا کشیدم بیرون و انداختمش رو دوشم و پر از حس خوبم.امروز روزه گرفتم.دیگه روزه قضاها رو بگیریم دیگه...نه؟من همیشه فکر میکردم چون الان رمضان تو تابستونه باید قضای روزه ها هم تو روزای بلند گرفته بشه که رفتم یه سرچی کردم و نظرات مراجع رو خوندم و دیدم که نه باباااااا مشکلی نیست.میشه گرفت.واسه همین شروع کردم.فک کنم هفت هشت روز،روزه دارم که باید بجا بیارم.گفتم برای افطار هم یه سوپ بپزونم.آخه من تو افطار نمیتونم هیچی به جز سوپ بخورم.الان داره غُل غُل رو اجاق میجوشه.دوسش دارموقتی یه غذا رو گازه حس خیلیییییی خوبی رو منتقل میکنه.خدایاااااا تو این هوای سرد هیچکس بی سرپناه نباشه.که البته هست...اگه کاری ازمون براشون بر میاد دریغ نکنیم.پیج اقای یادگار تو اینستا رو فراموش نکنیم.برای چندمین بار مینویسم ازش.این کتاب دزیره که دارم میخونمش عالیه.خیلی وقت بود همچین کتابی نخونده بودم.چند جاش گریه ام بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 88 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 8:13

این مطلب توسط نویسنده آن رمزگذاری شده و از طریق فید قابل مشاهد نمی‌باشد. شما با مراجعه به وبلاگ نویسنده و وارد کردن رمز عبور می‌توانید مطلب مورد نظر را مشاهده نمایید.

[برای مشاهده این مطلب در وبلاگ اینجا را کلیک کنید] بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 90 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 8:13

سلامدو روزه دیگه انقدر از زائرین کربلا و حادثه قطار شنیدیم که دیگه کسی دل شنیدن نداره.وقایعی که دل هر انسانی رو به درد میاره.خیلی تلخ بود خیلییییی...چی میاد به روز اونایی که تا ابد چشم براه میمونن؟خدا بهشون صبر بده.متاسفم برای اونایی که تو فضای مجازی با این دو اتفاق شروع به مسخره بازی کردن.اگه یکی از اعضای خونواده خودشون اونجا بود بازم همچین حرفهایی رد و بدل میشد؟چرا خودمون رو نمیذاریم جا اونا؟چرا فکر میکنیم تا ابد قراره عالی و شیک و مجلسی زندگی کنیم؟کسی که گوشه خونه اش رو مبل کنار شومینه اش نشسته و نهایت کارش اینه که پای پستای تسلیت مینویسه میخواستن نرن، آیا بویی از انسانیت برده؟بین اون و اون وحشی داعشی چه تفاوتی هست؟برای فرانسوی ها شمع روشن میکنیم ولی وقتی پای هموطن خودمون به میون میاد دلمون از سنگ هم سنگتره.خدا به دادمون برسه با این دلهای بی رحمی که داریم.از دست ما کاری بر نمیاد جز اینکه براشون فاتحه بخونیم و از خدا بخوایم روحشون در آرامش باشه و برای بازماندگانشون طلب صبر کنیم.برم سراغ خودماز دیروز خیلییییی حالم بد بود.بطور دیوانه واری گریه کردم انقد که دیگه حس میکردم جونی تو بدنم ن بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 73 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 8:13

سیلامدوباره کارای من قاطی پاتی شد.یه مشتری دارم که کلا انگار بو میکشه همینکه نزدیک امتحانای من میشه بدو بدو میاد و سفارش جدید میدهاخه عزیز من آخرین سفارشت رو موقع امتحانای ترم قبل دادی همون موقع هم از یه سفارش دیگه حرف زدی برام ،بعد نگهش داشتی بعد از 5 ماه دوباره دقیقا موقع امتحانای نکبتی من اومدی میگی سفارش دارماین همه من بیکارم هیشکی پیداش نمیشه بعد الانبازم خدا رو شکر.ناشکری نمیکنم ولی خب حق دارم نق بزنم؟انقد که من خوش شانسم.حالا امیدوارم نپره.هنوز بیعانه نریخته واسماز اونور آمار کوفتی رو باید بخونم.حالم بهم میخوره از اون ضریب همبستگی و پیرسون و آزمون فرض و ...اه اه اهیعنی تا الان هیچییییی از درسا رو شروع نکردم.امروز یکی از جزوه ها رو گرفتم دستم فکر اینکه باید این همه رو حفظ کنم اصلا روانم رو پریشون کرد.اون مقاله رو هنوز پیدا نکردم.تمرینم رو حل نکردم.همشون رو هم تلنبار شدن.درسا سنگینن و من این ترم از همشون میترسم.اینا رو نوشتم بگم ازم انتظار نداشته باشید و نداشته باشن که این ترم هم حماسه بیافرینم.دلم میخواد چشمامو ببندم و باز کنم ببینم آخر دی ماههو من دنبال کار دارم میگردمهعی.خو این بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 69 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 8:13

سلامهممون قبول داریم که بعد از ملاقات و دیدار با یه عده از آدمها پر میشیم از یه حس خوب و آرامش و در مقابل بازم هممون قبول داریم که عکس این قضیه هم صحیحه.یعنی بعضیا هستن که وقتی باهاشون حرف میزنی بعد از خداحافظی میبینی چقدر حالت گرفتست و انرژی منفی بهت منتقل کرده.امان از این بعضیای گروه دومامروز که داشتم از کلاس یوگا برمیگشتم تو مسیر همکلاسی دوران مدرسه ام رو دیدم.از اونجایی که جایی که همو دیدیم خلوت بود منو گرفت به حرف و بدترین سوالی که میشه از یه نفر پرسید رو ازم پرسید اینکه خببببببب چیکار میکنی؟و وقتی بهش گفتم شروع کردم دوباره درس میخونم حرفای تکراری کار و بی فایده بودن درس و اینکه منم وقتی فوق میگرفتم گفتم وااااای چیکار دارم میکنم.که منم بهش گفتم من چون دوست داشتم شروع کردم.دلم میخواست ادامه بدم وگرنه الان هر کیو تکون بدی یکی که سهله چند تا مدرک فوق برات رو میکنه.من بخاطر دلم این کارو کردم.خودش ازدواج کرده و مدرکشم گرفته و دنبال کاره.یعنی خیلی از دغدغه ها رو نداره. بهم نگفت ولی من از یکی شنیدم که تو مرکز فنی حرفه ای آموزش میده و مربیه.یه کم با هم حرف زدیم.انقدر از وخامت بازار کار و بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 120 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 8:13

من هوس کرده امهوس گوشه دنج و گرم کُرسی خانه ات راهوس قصه های ناب و اصیلت راهوس چین و چروک صورتت راهوس خنده هایت راهوس جانم گفتن هایت راهوس کرده ام بوی تو را...می ایستمکلون در را به صدا درمی آورممادربزرگ، تو از بهشتِ خانه ات، در را به روی من باز کن.سهلامیادم نیست کجا؟ولی یادمه یه جایی خوندم که نوشته بود برای عکسهایی که میگیرید و تو اینستا میذارید بجای کپی کردن شعر و متن از دیگران سعی کنید خودتون کپشن بنویسید.به نظرم جالب اومد و سعی کردم منم این کار رو انجام بدم.اینجوری میتونم حس درونی خودم رو بیان کنم.و این شد که این شد...بالایی ها زاییده ذهن متوهم خودمهخوبید؟همه ماشاالله الان لالا تشریف دارن دیگه.به جز طلوع فک کنم.الان تو اینستا پست گذاشت دیدمشوی آر جغد.خب عارضم خدمتتون که از سر شب دلم قیلی ویلی میرفت که تموم بشه بیام پست بذارمخاک تو سر تنبلم.هر یه سوال خوندنم یه ساعت وقت میبرهمیگم اینجانب قبلن هاااا یه سری عکس اینجا پست نموده بودم که باعث یه سوءبرداشتهایی از جانب دوستان شده بود.که لازم دیدم شفاف سازی کنم.من باب با سلیقگی بندهخخخخخخ...هیچی دیگه الان که نصفه شبه کسی نیس صب برم تو کوچه ب بِ مثل بهار...
ما را در سایت بِ مثل بهار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dlikespring3 بازدید : 104 تاريخ : جمعه 12 آذر 1395 ساعت: 8:13